ღ☂☂کلبه تنهایی من☂☂ღ

خودمان را باجمله " تا قسمت چه باشد" گول نزنیم قسمت " اراده" من و توست...!!!

پرهای زمزمه...

 

مانده تـا برف زمیــن آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونۀ چتر.

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

 

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومۀ برف

تشنۀ زمزمه ام.

مانده تا مرغ سرچینۀ هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال

تشنۀ زمزمه ام؟

 

بهتر آن است که برخیزم

رنگ بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم!

 

"سهراب سپهری"

[ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:پاییز,زمزمه,برف زمین,نیلوفر وارونه چتر,افق,سنبوسه و عید,سهراب سپهری, ] [ 23:37 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

تو چقدر تنهایی...

تو چقدر تنهایی ...


گفتمش در پاسخ :


تو چقدر حساسی ...


تن من گر تنهاست...


دل من با دلهاست...


دوستانی دارم


بهتر از برگ درخت


که دعایم گویند و دعاشان گویم...


یادشان دردل من ...


قلبشان منزل من…...


صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...


تو دلت سبز...


لبت سرخ...


چراغت روشن...


چرخ روزيت هميشه چرخان...


نفست داغ...


تنت گرم...


دعايت با من...

 

"سهراب سپهري"

[ چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:چقدر تنهایی,دوستانم,قلبشان منزل من,رفیق, ] [ 16:39 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

به سراغ من اگر میایید...

به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

 

روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح       
به سر تپه معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:         
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،         
زنگ باران به صدا می‌آید.         

آدم این‌جا تنهاست         
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.         

به سراغ من اگر می‌آیید،         
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد         
چینی نازک تنهایی من.

سهراب سپهری

قایقی خواهم ساخت...

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

سهراب سپهری

[ دو شنبه 20 مهر 1394برچسب:قایقی خواهم ساخت,دور خواهم شد,هیچ کسی نیست, ] [ 17:22 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

خانهء دوست کجاست؟

" خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :

" نرسیده به درخت ،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،

دو قدم مانده به گل ،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.

در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست؟ "

 

"سهراب سپهری"

[ شنبه 18 مهر 1394برچسب:دوست,خانه,دوست,سهراب سپهری,تنهایی, ] [ 15:8 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

صفحه قبل 1 صفحه بعد